خداوند فقط پرسید: “ آن چیست در دست تو ؟ “موسی گفت: “ این عصای من است، بر آن تکیه میکنم و با آن برای گوسفندانم برگ می تکانم و کارهای دیگری هم از آن برمی آید…
دوستی نوشته بود همیشه به این آیه *سوره مبارکه طه:
وَ مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی (17) قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی (18)*
که می رسم! از خودم می پرسم… چرا جناب موسی در جواب خدای مهربان یک کلمه نگفت “ این عصاست”… و تمام! چرا این همه توضیح واضحات داد برای خدایی که از همه چیز آگاه است.
و همیشه می رسم به این که اگر کسی کسی را بسیار دوست داشته باشد… منتظر است که او چیزی بگوید… چیزی بپرسد …چیزی بخواهد … تا آن وقت هر چه را که در دل دارد ببافد به دل زمین و آسمان و به قدر چند جمله ای هم که شده بیشتر با محبوبش حرف بزند…حتی به قدر کلمه ای بیشتر … لحظه ای حتی ...